تو زماني پاك و خالص هستي كه در آگاهي محض به سر مي بري.
نه خوب براي تو اهميت دارد نه بد.
تو به هيچ وجه دو قطبي نيستي.
هرچيزي را امري الهي مي شماري.
دست از مرزبندي برداشته اي.
فقط يكي بودن را مي بيني.
حتي در شيطان خدا را مي بيني.
در تاريكي نور را و در مرگ، زندگي جاودان را.
آنگاه كه روش معمول دوقطبي و دوگانه ديدن را كنار بگذاري پاك و خالص مي شوي، زيرا ديگر هيچ چيزي نمي تواند تو را آلوده كند.
اين نهايت حالت خودآگاهي است.
تو بايد از تمام دوگانگيها فراتر روي: اخلاقي- غيراخلاقي،خوب – بد، زندگي - مرگ، تابستان- زمستان.
بايد از تمام اينها فراتر بروي تا بتواني يكي بودن را ببيني.
تو مي تواني يكي بودن را در ميليونها شكل ببيني.
مي تواني يكي بودن را همه جا و در هر شكلي كه ظاهر مي شود تشخيص دهي.
اين كار شدني است.
تلاشي اندك براي بيدارتر شدن و برنگزيدن لازم است.
فقط در درون نشستن، و تماشا كردن ذهن بدون برگزيدن چيزي.
رفت و آمدها ادامه دارد.
تو در گوشه اي بي توجه و بي تفاوت نشسته اي.
آرام آرام پاكي و خلوص در تو فرود مي ايد.
اين پاكي و خلوص عين رهايي است.